چشم های خسته

خیلی وقته خوابم نبرده به یادتم به یاد اون چشم های نرگس تو به یاد قلب مهربون تو که بی دغدغه قلب مرا میخواهد

چشم های خسته

خیلی وقته خوابم نبرده به یادتم به یاد اون چشم های نرگس تو به یاد قلب مهربون تو که بی دغدغه قلب مرا میخواهد

سکوت میکنم چون دوستش دارم!

میگن چرااینقدرتحت فشارش گذاشتی؟
سکوت میکنم

میگن چرامی ذاری هرکاری دلش میخوادبکنه؟
سکوت میکنم

میگن چراوقتی ازپیشت میره ناراحت میشی؟
سکوت میکنم

میگن چرااگه بهت توجه نکنه ازش دلخورمیشی؟
سکوت میکنم

میگن چراوقتی میره بایکی دیگه اشک میریزی؟
سکوت میکنم

میگن چراتموم لحظاتتو درحسرت بااون بودن خراب میکنی؟
سکوت میکنم

میگن چراهمش به یادخاطرات گذشته بااون غصه می خوری؟
سکوت میکنم

میگن چراهمه ی کاراشوزیرنظرداری؟
سکوت میکنم

میگن چراازهمه بریدی وچسبیدی به کسی که واست ازیه نفرنمی گذره؟
سکوت میکنم

میگن چراحاضرنیستی به اون بگی که همیشه دلتوشکسته؟
سکوت میکنم

میگن چراواسش هرکاری میکنی درحالی که میدونی دوستت نداره؟
سکوت میکنم

میگن چرادربرابرتوهین ومسخره کردنش سکوت میکنی؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
ومن باتمام وجودفــــریاد میزنم:چون
دوستش دارم


http://www.gigaimage.com/images/2anwvdvq11xx40s0g26z.jpg

او برای همیشه دیر کرده است...


نکند دل دیگری او را سیر کرده است خندیدم و گفتم


او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تأخیر کرده است

 
گفتم امروز هوا سرداست شاید موعد قرار تغییر کرده است

 
 خندید به سادگیم آیینه و گفت

 
احساس پاک تو را زنجیر کرده است

 
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی

 
 گفت خوابی سال‌ها دیر کرده است

 
 در آیینه به خود نگاه می‌کنم ـ آه!


 عشق تو عجیب مرا پیر کرده است


 راست گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است...


http://www.gigaimage.com/images/tlnqk7n16fmyqu6d3ya.jpg

اگر جوانی عاشق شد...


روی تخته سنگی نوشته شده بود: اگر جوانی عاشق شد چه کند؟

  من هم زیر آن نوشتم "باید صبر کند"

 برای بار دوم که از انجا عبور کردم

 زیر نوشته من کسی نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟

 من هم با بی حوصلگی نوشتم "بمیرد بهتر است"

برای بار سوم که از انجا عبور کردم

 انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد

 اما

 زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم....!!!


http://www.gigaimage.com/images/auofi5l6ozrijlbamfy.jpg

افسوس

افسوس  افسوس و صد افسوس!ناراحت


افسوس به خاطر روزهایی که با هر غمی که داشتم به فکر این بودم که چطوری آرومت کنم افسوس !


تازه میفهمم که چقدر ساده بودم! که باورت کردم! تو تلخ ترین شرایط هم به فکر این بودم که خنده از رو لباش نره!ناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحت

خسته شدم از این زود قضاوت کردن ها! خسته شدم از این همه شپهه ای که دارند!

مگر گناه من چه بود؟ آره گناه  من این بود که زیادی دوست داشتن را به رخت میکشیدم!

آه چقدر تنها ماندم! با همه وجود برای کسی زندگی کنی که تمام ثانیه های این زندگی را برایت زهرمار کند!ناراحتناراحت

تنهایت میگذارم! تورو میسپارم به آن خدایی که ان بالاست! خدایی که مدیاند چه شب هایی را به خاطر گذشته تو چشم روی هم نگذاشتم!ناراحتناراحت

همیشه نگرانت بودم! و همیشه ترس داشتم! ترسم از این بود که تورا از من بگیرند!ناراحتناراحت


تمام لحظه های من رو به سقوطه تنهایی هم دیگر برای من حادثه ناگواری نیستناراحت

تورو نمیبخشم !ناراحت

به حرمت تمام لحظاتی که با هم بودیمناراحت به حرمت آن خنده هایی که عاشقش بودمناراحت

به حرمت آن نگاهی که مرا هر لحظه به آتیش میکشید  به حرمت آن عهدی که بستیم به حرمت آن طعنه هایی که بهم زدی تورا نمیبخشم!ناراحت


وقتی به تو رسیدم به خاطر گذشته تو خودم رو ساختم که گذشتتو فراموش کنی! همه چیزمو فراموش کردم همه دردمو به خاطر آرامش تو به دور انداختم! به تو تبریک میگم که به تو باختم!ناراحت

کاش یک لحظه بودی تا ببینی به چه روزی افتادمناراحت


آری به قول تو من هیچ .... نیستم! من یک دروغگو هستم که لاف عاشقی زدم!


ناراحت تنهایت میگذارم تا یکی بهتر از من قدرتو بدونه! یکی که تمام هستی اش خنده های ناز تو باشه!ناراحت من نه لایق بودم نه صادق! تو راست گفتی!ناراحتمن کسی نیستم!


دلم برایت تنگ خواهد شد!ناراحت

یک روزی قدر این هیچکس را میفهمی! آن روز  روزیست  که افسوس خواهی خورد که چرا  و برای چی!ناراحت


http://www.gigaimage.com/images/azr6c6vksyw6k83uy9b.jpg


چه دلتنگم

فردا آمد و تو دیگر نبودی .... همه جا سکوت بود صدای عقربه ساعت داشت دلم را به لرزه در می‌آورد... باورم نبود و این بار همان لحظه‌هایی که هر روز مرا می‌خواندی، داشت بدون تو می‌گذشت و بدون تو نفس می‌کشیدم و تنها باخیالت درکوچه‌های دلواپسی و انتظار سرگردانت بودم و ساعتها می‌گذشت و من در رویای بی تو بودن اسیر بودم ...... و این بار دانستم که تو دیگر به پای یک عشق جدید نشسته‌ای و دیگر چشمانم را فراموش کردی و من را مثل یک اشک سرد از چشمانت رها کردی ... شاید به اونی که می‌خواستی رسیدی و اما چه ساده تو دلم را به ساز غم آشنا کردی و بهانه کردی بازی سرنوشت را و چه بی پروا منو تو شهر رویاها رها کردی و زدی زیر دوست داشتنت و دیگرحالا می‌دانم تو از بین گلها یه گل تازه چیدی ... به تو گفته بودم تو که نباشی تا فردا زنده نمی‌مانم ...... امشب دلم برای کسی تنگ است  که چشمهای قشنگش را به عمق دریای رویاهایم پیوند داد. امشب دلم برای کسی تنگ است که از چشمانم اشکهای به گونه ریخته‌ام را پاک می‌کرد ... امشب دلم برای کسی تنگ است که روحم زنده شده بود از حضورش ... امشب دلم برای کسی تنگ است که همچو فرشته‌ای زیبا، مهمان قلب تنهایم شده بود ... امشب دلم برای کسی تنگ است که دلش برای دلم می‌سوخت ... امشب اما ، ... چه دلتنگم!


http://www.gigaimage.com/images/0fomg232tvqs1qsh3l72.jpg


خوشبختی

می خواستم بهت بگم چقدر پریشونم

دیدم خود خواهیه ، دیدم نمی تونم
تحمل می کنم بی تو به هر سختی
به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی
به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی

به شرطی بشنوم دنیات آرومه
که دوسش داری ، از چشم هات معلومه
یکی اونجاست شبیه من ، یک دیوونه
که بیشتر از خودم ، قدر تو رو می دونه

چیکار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم
تو می خندی ، چه شیرینه گذشتن
تازه می فهمم ، تازه می فهمم

تو رو می خوام ، تموم زندگیم اینه
دارم می رم ، ته دیوونگیم اینه
نمی رسه به تو حتی صدای من
تو خوشبختی ، همین بسه برای من
تو خوشبختی ، همین بسه برای من

چیکار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم
تو می خندی ، چه شیرینه گذشتن
تازه می فهمم ، تازه می فهمم...

http://www.gigaimage.com/images/yvkd1jw9plvetol6qe.jpg

عاشقانی که از عشق تهی اند

یکی از اساسی ترین توهمات آدمی،

    این است که گمان می کند عشق را می شناسد؛
    به همین سبب از تجربه ی عشق عاجز است.
    هر کسی می پندارد که می داند عشق چیست؛
    بنابراین، نیازی به تجربه ی آن احساس نمی کند.
    به همین دلیل عشق با دنیای ما قهر کرده است.
    ما با عاشقانی روبروییم که از عشق تهی اند.
    والدین تظاهر می کنند که
    فرزندانشان را دوست دارند،
    شوهران تظاهر می کنند،
    همسران تظاهر می کنند ـ
    تظاهر و تظاهر.
    البته هیچ کس به عمد این کار را نمی کند.
    بسیاری از آنها نمی دانند که چنین می کنند.
    ای کاش از همان ابتدا آدم ها می آموختند که
    عشق برترین هنر زندگی ست،
    به جادو می ماند و معجزه می کند!
    ای کاش می آموختند که عشق را باید کشف کرد،
    باید برای کشف آن زحمت کشید،
    باید به ژرفای آن رفت و شیوه های آن را آموخت!
    عشق، هنر است.
    عشق ورزیدن، مهارت نیست،
    بلکه امکانی بالقوه در همگان است؛
    به همین سبب امید آن هست که
    روزی همگان به بلندای بلند عشق صعود کنند.
    در واقع تنها در چنان روزی ست که
    انسانیت حقیقی زاده می شود.
    ما هنوز پیش از آن واقعه ی عظیم زندگی می کنیم.

    آن واقعه ی بزرگ و باشکوه هنوز روی نداده است...


http://www.gigaimage.com/images/olbdjj0x2oeuq81qoh59.jpg

مسافر

http://www.gigaimage.com/images/znvru67h8h8uxwfdria.jpg


مدت زمانیست که من منتظرم

انگار قطار آرزوها گذشته بود

بدون آنکه توجهی به مسافر خسته خود کند

من ماندم و چمدانی خالی از امید

از دور دست قطاری دگر میرسد

صدایی آشنا فریاد میزند

مسافران ایستگاه مرگ را طلب میکند


و من به ناچار سوار آخرین قطار زندگیم میشوم...


http://www.gigaimage.com/images/64ymbbfsj8684hd53mvn.jpg


تو را به خاطر همه روزگارانی که نزیسته ام دوست میدارم

تو را به خاطر عطر گندم


تو را به خاطر اولین گناه دوست میدارم


و تو را به خاطر اولین نگاه دوست میدارم


تو را به خاطر همه کسانی که دوست نمیدارم



تو را به خاطر همه کسانی که نمی شناسم دوست میدارم


تو را برای دوست داشتن


و تو را برای همه زیبایی ها دوست میدارم


تورا بخاطر خودت


و تو را برای با تو بودن دوست میدارم



من همانم که . . .

من تکرار مداوم یک مرگ نیمه تمامم...

 که به انتها نرسیده ...



کسی مثل هیچکس...

من همانم که...


همچون هیچکس در تنهایی کسانی قدم میگذارم ...

و آنها را در آیینه ی بی کسی

و در تابلوی رسوایی نشان همگان می دهم.

من همانم که...


بی نشان در بی کسی همگان به دنبال کسی می گردم ...

که هیچ بودنم را به یکتایی تبدیل کند...

پس مرا یاری ده که با درد بی کسی بسازم...

 و یا رستگارم کن ...


تا تو را که همچون من مثل هیچکسی بیابم ...

تا با هم به مرز یکتایی رسیم...

 و در یک قدمی پایان به سرآغاز  آغاز  برسیم.


http://www.gigaimage.com/images/ag2uiu1q4gbws7xjzsy6.jpg

داستانی کوتاه ولی عاشقانه!

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند. ناراحت

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.
ناراحت

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.
ناراحت


http://www.gigaimage.com/images/cgrn3x3d94z4fa8cu1f.jpg