سلام به دوستای گلم؟وای بلاخره اومدمااااخوبین؟ لابد هروقت سر میزدین عین متروکه میمونده وبلاگ من نه؟
خب چیکار کنیم! رفته بودم شمال! از رامسر گرفته تا لاهیجان و رشت و انزلی و هشتپر!!!
سرعت اینترنتشون افتضاح بود! میخواستیم گوگل رو باز کنیم 2 ساعت طول میکشید!!!
واسه همینم میزد تو ذوقم اصلا نمیتونستم بیام! بلاخره شرمنده!
خب از کجا بگم؟
بگذریم...................
بریم سر اصل مطلب!خب قول دادم که از این به بعد یه چیزایی رو هم اضافه کنم مثل نوشتن از خاطره هام!
خب من همیشه شعر و داستان های عاشقانه میذاشتم تا دوستایی که علاقه دارن بخونن! بد نبود!خوب پیش میرفت! اما از این به بعد هم خاطره و حرف دلمو هم مینویسم!
خب راستش الان خستم!اما میخوام یه چیزایی رو بنویسم!
اول از همه دوست دارم از حرف قلبم شروع کنم!
واسه کسی مینویسم که همه عمرم شد اما....!
خب هم ازش شکستم هم دلخورم هم ناراحت.. اما دوسش دارم خب اینو خودشم میدونه! با همه کارایی که کرده من حتی یه لحظه هم به عاشق بودنش شک نکردم اما....
اما حرف های نگفته من زیاده به قول رضا صادقی کم نیست!
خب من سعی کردم بعضی جاها گذشت داشته باشم بعضی موقع ها نه! ازش ناراحتم اما هنوز دوسش دارم!
خیلی چیزارو باید تحمل کرد! به خاطر خودتم نشده به خاظر عشق و خاطره هایی که داری باید ریخت تو دلت تحمل کرد!
خیلی دوسش دارم! خیلی! دلمم واسش یه ذره شده اما اون...
بگذریم فعلا کارای زیادی دارم!بمونه تا بعد
مواظب خودتون باشین!
تو که نیستی
شب تا صبح بیدارم از عشقت می بارم
بی خبر از حالم موندی مهربون یارم
دیگه بدجور دلگیرم دیگه از جونم سیرم
تو سکوتم توی بغضم بی تو دارم میمیرم
آره میدونم و می دونی بدجور دیوونم
به امیدی به نویدی دارم از تو می خونم
دیگه بسه دل خسته داره از غم می پوسه
جای خورشید توی چشمام دیگه سوسوی فانوسه
تو که نیستی آوارم از دنیا بیزارم
تو که نیستی بی ماهم تک و تنها توی راهم
تو که نیستی تاریکم به نبودن نزدیکم
تو که نیستی بی برگم بی روحم یک سنگم
تو که نیستی نه هوا هست نه نفس هست نه ترانه
تو که نیستی واسه بودن نمی مونه یه بهانه...!