زندگی را با تو می خواهم
خنده های بی ریا را بر لبان گرم تو من دوست دارم ...
زندگی را با تو می خواهم
زندگی بی تو سراسر درد و اندوه است
زندگی را با تو می خواهم
جز تو هرگز با کسی از عشق ، از امید، از فردا نخواهم گفت
زندگی را با تو می خواهم
با تو می خندم ، با تو می گریم ، آه آری با تو می میرم !...
گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای
من شکستم هر دو را
گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
به خاموشی مغرورانه ات
شکستی تو مرا
با تو گفتم
از همه تنهایی ام، خستگی ام
با تو گفتم تا بدانی
با همه ناجیگری، بی ناجی ام
تو، سکوتت خنجریست
بر قلب من
و حضورت، مرهمی
بر زخم من
پس، باش
تا همیشه با من باش
حتی اگر خاموشی...
حتی اگر خاموشی این تن را
به گفتن گفتم از چرا
تو شکستی هر دو را
اما زدم جوش من هر سه را
گر شکستی در خودت
ننداز تقصیر من عاشقا
با همه ناجیگری ناجی ای
بر سرم هست تاجی از رازها
از رازها می کنم هر روز آغازها
ناجی واژه ایست در نا کجا آبادها
این شود رسم ما ....
ما اینگونه ایم :D
=====
بهترین جای شعرت با همه ناجیگری بی ناجی ام
خیلی قشنگ بود آرمان جان پیش ما هم بیا
ممنون عزیزم! چشم...حتما.
زیباست......زیبا