چشم های خسته

خیلی وقته خوابم نبرده به یادتم به یاد اون چشم های نرگس تو به یاد قلب مهربون تو که بی دغدغه قلب مرا میخواهد

چشم های خسته

خیلی وقته خوابم نبرده به یادتم به یاد اون چشم های نرگس تو به یاد قلب مهربون تو که بی دغدغه قلب مرا میخواهد

از من بگذر...

دختر زیبایی بود. پشت پنجره بود. او هم نگاه پسر میکرد. نگاهش که ادامه داشت پسر جرأت کرد. اشاره کرد که دختر بیرون بیاید. دختر لبخند زد.

بعدا پسر فهمید چه لبخند تلخی است. نگاه هم میکردند. پسر این

پا و آن پا کرد. سه بار تا سر کوچه رفت و برگشت. باز با

دست اشاره کرد که دختر بیرون بیاید. صورت دختر

گرد و معصومانه بودکاغذ مچاله شده ای را از پنجره

بیرون انداخت. رویش نوشته شده بود

از من بگذر ... چون نمیتوانم

           *من فلج هستم*                              


http://www.gigaimage.com/images/1lyn9mw92bz5nug6e1q.jpg

نظرات 5 + ارسال نظر
محمد مزده پنج‌شنبه 8 مرداد 1388 ساعت 13:09 http://foulex.blogsky.com

زندگی و مرگ هیچ کدام آزادی نیستند ...
قشنگ بود
موفق باشید

Smile To Me پنج‌شنبه 8 مرداد 1388 ساعت 13:17 http://www.xyz.blogsky.com

سلام
مطالبت فوق العاده بودند.
خیلی وبلاگ قشنگی داری!

insomniac پنج‌شنبه 8 مرداد 1388 ساعت 14:04 http://insomniac.blogsky.com

سلام!
ممنون از شما! نظر لطفتونه!
خوشحالم کردین!
سعی میکنم یکم قشنگتر کنم!

معصومه جمعه 9 مرداد 1388 ساعت 22:27

منم تقریباْ مثل همون دخترم
اما هیچکس درک نمی کنه

نرگس سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 10:23

سلام اسمه منم نرگسه

اسممو خیلی دوس دارم

شعرتم قشنگ بود اما غمگین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد