زندگی نقطه سر خط .... بی وفایی شده عادت
تو نوشته بودی دیدار .... سه تا نقطه , به قیامت
زندگی نقطه سر خط ... تلگرافی شده نامه ت
قلبمو مچاله کردی .... لای نقطه چین نامه ت
عزیزم نقطه ته خط .... برو با خیال راحت
به تو تقدیم این ترانه ... عوض جواب نامه ت
زندگی , نقطه سر خط.... برو با خیال راحت
به تو تقدیم این ترانه ... به جای جواب نامه ت
با سی و دو حرف دلگیر ... مختصر مفید و ساده
گفتی که سایه ی عشقت... از سرم خیلی زیاده
زیر درد و خط کشیدی .... ضربدر زدی رو اسمم
تا بدونم که به عشقت ... تا که جون دارم تلسمم
عزیزم نقطه ته خط ... برو با خیال راحت
به تو تقدیم این ترانه .... عوض جواب نامه ت
روی یک کاغذ بی خط .... حرفای خسته به نوبت
رویسرزمین نامه ت .... حرف "ت" کرده قیامت
"ت" مثل تو , مثل تردید ... "ت" مثل آخر طاقت
مثل تنهایی , مثل تب .... مثل آخر خیانـــــــــت
عزیزم نقطه ته خط ... برو با خیال راحت
به تو تقدیم این ترانه .... عوض جواب نامه ت
تنهاترین من تنها نزار منو
تنها سفر نکن ، سفر نکن
این دل شکسته ی از یاد رفته رو دیوونه تر نکن
چشمای خیس من ٬ این چشمه های غم دیوونه تو اند
ای رود مهربون از روز وصلمون چیزی بگو به من
حرفی بزن گلم من کم تحملم
با گریه های تو روزهای شادمو از یاد می برم
اما چه فایده می ترسم عاقبت از یاد تو برم
کم گریه کن گلم من کم تحملم
تنهاترین من تنها نزار منو
تنها سفر نکن ، سفر نکن
این دل شکسته ی از یاد رفته رو دیوونه تر نکن
چشمای خیس من ٬ این چشمه های غم دیوونه تو اند
ای رود مهربون از روز وصلمون چیزی بگو به من
حرفی بزن گلم من کم تحملم
با گریه های تو روزهای شادمو از یاد می برم
اما چه فایده می ترسم عاقبت از یاد تو برم
کم گریه کن گلم من کم تحملم
با چشمهای خیس این چشمه های غم
با گریه ی زیاد با خنده های کم
انگار تا ابد با این بهونه ها جای منو تو اند دیوونه خونه ها
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریا می دوخت
و شعر های قشنگی چون پرواز پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
کسی که خالی وجودم را از خود پر می کرد
و پری دلم را با وجود خود خالی
دلم برای کسی تنگ است
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
دلم برای کسی تنگ است
که بیاید
و به هر رفتنی پایان دهد
دلم برای کسی تنگ است
که آمد
رفت......
و پایان داد
کسی ....
کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می شود...
میگن چرااینقدرتحت فشارش گذاشتی؟
سکوت میکنم
میگن چرامی ذاری هرکاری دلش میخوادبکنه؟
سکوت میکنم
میگن چراوقتی ازپیشت میره ناراحت میشی؟
سکوت میکنم
میگن چرااگه بهت توجه نکنه ازش دلخورمیشی؟
سکوت میکنم
میگن چراوقتی میره بایکی دیگه اشک میریزی؟
سکوت میکنم
میگن چراتموم لحظاتتو درحسرت بااون بودن خراب میکنی؟
سکوت میکنم
میگن چراهمش به یادخاطرات گذشته بااون غصه می خوری؟
سکوت میکنم
میگن چراهمه ی کاراشوزیرنظرداری؟
سکوت میکنم
میگن چراازهمه بریدی وچسبیدی به کسی که واست ازیه نفرنمی گذره؟
سکوت میکنم
میگن چراحاضرنیستی به اون بگی که همیشه دلتوشکسته؟
سکوت میکنم
میگن چراواسش هرکاری میکنی درحالی که میدونی دوستت نداره؟
سکوت میکنم
میگن چرادربرابرتوهین ومسخره کردنش سکوت میکنی؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
ومن باتمام وجودفــــریاد میزنم:چون
دوستش دارم
نکند دل دیگری او را سیر کرده است خندیدم و گفتم
او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تأخیر کرده است
گفتم امروز هوا سرداست شاید موعد قرار تغییر کرده است
خندید به سادگیم آیینه و گفت
احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی
گفت خوابی سالها دیر کرده است
در آیینه به خود نگاه میکنم ـ آه!
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است...
روی تخته سنگی نوشته شده بود: اگر جوانی عاشق شد چه کند؟
من هم زیر آن نوشتم "باید صبر کند"
برای بار دوم که از انجا عبور کردم
زیر نوشته من کسی نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟
من هم با بی حوصلگی نوشتم "بمیرد بهتر است"
برای بار سوم که از انجا عبور کردم
انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد
اما
زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم....!!!
افسوس افسوس و صد افسوس!
افسوس به خاطر روزهایی که با هر غمی که داشتم به فکر این بودم که چطوری آرومت کنم افسوس !
تازه میفهمم که چقدر ساده بودم! که باورت کردم! تو تلخ ترین شرایط هم به فکر این بودم که خنده از رو لباش نره!
خسته شدم از این زود قضاوت کردن ها! خسته شدم از این همه شپهه ای که دارند!
مگر گناه من چه بود؟ آره گناه من این بود که زیادی دوست داشتن را به رخت میکشیدم!
آه چقدر تنها ماندم! با همه وجود برای کسی زندگی کنی که تمام ثانیه های این زندگی را برایت زهرمار کند!
تنهایت میگذارم! تورو میسپارم به آن خدایی که ان بالاست! خدایی که مدیاند چه شب هایی را به خاطر گذشته تو چشم روی هم نگذاشتم!
همیشه نگرانت بودم! و همیشه ترس داشتم! ترسم از این بود که تورا از من بگیرند!
تمام لحظه های من رو به سقوطه تنهایی هم دیگر برای من حادثه ناگواری نیست
تورو نمیبخشم !
به حرمت تمام لحظاتی که با هم بودیم به حرمت آن خنده هایی که عاشقش بودم
به حرمت آن نگاهی که مرا هر لحظه به آتیش میکشید به حرمت آن عهدی که بستیم به حرمت آن طعنه هایی که بهم زدی تورا نمیبخشم!
وقتی به تو رسیدم به خاطر گذشته تو خودم رو ساختم که گذشتتو فراموش کنی! همه چیزمو فراموش کردم همه دردمو به خاطر آرامش تو به دور انداختم! به تو تبریک میگم که به تو باختم!
کاش یک لحظه بودی تا ببینی به چه روزی افتادم
آری به قول تو من هیچ .... نیستم! من یک دروغگو هستم که لاف عاشقی زدم!
تنهایت میگذارم تا یکی بهتر از من قدرتو بدونه! یکی که تمام هستی اش خنده های ناز تو باشه!
من نه لایق بودم نه صادق! تو راست گفتی!
من کسی نیستم!
دلم برایت تنگ خواهد شد!
یک روزی قدر این هیچکس را میفهمی! آن روز روزیست که افسوس خواهی خورد که چرا و برای چی!
فردا
آمد و تو دیگر نبودی .... همه جا سکوت بود صدای عقربه ساعت داشت دلم را به
لرزه در میآورد... باورم نبود و این بار همان لحظههایی که هر روز مرا
میخواندی، داشت بدون تو میگذشت و بدون تو نفس میکشیدم و تنها باخیالت
درکوچههای دلواپسی و انتظار سرگردانت بودم و ساعتها میگذشت و من در
رویای بی تو بودن اسیر بودم ......
و این بار دانستم که تو دیگر به پای یک
عشق جدید نشستهای و دیگر چشمانم را فراموش کردی و من را مثل یک اشک سرد
از چشمانت رها کردی ...
شاید به اونی که میخواستی رسیدی و اما چه ساده تو
دلم را به ساز غم آشنا کردی و بهانه کردی بازی سرنوشت را و چه بی پروا منو
تو شهر رویاها رها کردی و زدی زیر دوست داشتنت و دیگرحالا میدانم تو از
بین گلها یه گل تازه چیدی ...
به تو گفته بودم تو که نباشی تا فردا زنده
نمیمانم ......
امشب دلم برای کسی تنگ است که
چشمهای قشنگش را به عمق دریای رویاهایم پیوند داد. امشب دلم برای کسی تنگ
است که از چشمانم اشکهای به گونه ریختهام را پاک میکرد ... امشب دلم
برای کسی تنگ است که روحم زنده شده بود از حضورش ...
امشب دلم برای کسی
تنگ است که همچو فرشتهای زیبا، مهمان قلب تنهایم شده بود ... امشب دلم
برای کسی تنگ است که دلش برای دلم میسوخت ... امشب اما ، ... چه دلتنگم!
می خواستم بهت بگم چقدر پریشونم
دیدم خود خواهیه ، دیدم نمی تونم
تحمل می کنم بی تو به هر سختی
به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی
به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی
به شرطی بشنوم دنیات آرومه
که دوسش داری ، از چشم هات معلومه
یکی اونجاست شبیه من ، یک دیوونه
که بیشتر از خودم ، قدر تو رو می دونه
چیکار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم
تو می خندی ، چه شیرینه گذشتن
تازه می فهمم ، تازه می فهمم
تو رو می خوام ، تموم زندگیم اینه
دارم می رم ، ته دیوونگیم اینه
نمی رسه به تو حتی صدای من
تو خوشبختی ، همین بسه برای من
تو خوشبختی ، همین بسه برای من
چیکار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم
تو می خندی ، چه شیرینه گذشتن
تازه می فهمم ، تازه می فهمم...
آن واقعه ی بزرگ و باشکوه هنوز روی نداده است...