-
تو رفتی .. .
دوشنبه 15 تیر 1388 11:04
تو رفتی!!! هیچ از خودت پرسیدی عاقبت این دل عاشق چه میشود؟؟؟ هیچ از خودت سوال کردی به کدامین گناه مرا تنها گذاشتی؟؟؟ کاش لحظه رفتن اندکی تامل می کردی و به گذشته می اندیشیدی به گذشته ای نچندان دور به روز اول آشنایی به قسم هایی که برای هم خوردیم و به قول هایی که به هم دادیم... تو رفتی!!! کاش هنگام رفتن تمام مهر و محبتی...
-
روزا گذشت . . .
یکشنبه 14 تیر 1388 19:52
روزا گذشت . . . روزا گذشت ؛ سالها گذشت ؛ من هنوز عاشقتم ؛ بیادتم نمیدونم خبر داری ؛ منتظرم ؛ یا مردم و فقط تو خاطراتتم روز و شبم به این خیال ؛ تا شد که زخمام خوب میشن ؛ شوق من اونو میاره ؛ صبح غمام غروب میشن یه عمر طولانی و من ؛ به این سوال میگذرونم چی شد گذشتی از من و ؛ رفتی چرا نمیدونم زخمام که سربازه هنوز ؛ عمری...
-
از تو سهمی ندارم . . .
شنبه 13 تیر 1388 14:19
نمیدونم چی بگم... از کجا بگم... تو همیشه تو سفر هستی و من هم هیچ سهمی از تو ندارم..... هنوز چشمای قشنگ که تو منو میتونه به آتیش بکشه هنوز اونقدر دوست دارم که به پای تو هدر بشم.....! فهمیدم که اون چشم های تو لب های تو حتی نگاه تو سهم من نیست! سهم من از تو اینه که هرچی بگی سر پایین بندازمو سکوت پیشه کنم!!! تو رو دیگه...
-
حسرت و اندوه . . .
جمعه 12 تیر 1388 21:04
تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است... دلتنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیق ترین درد ها و رنجهای عالم را در رگهایم جاری کرد ! درد هایی که کابوس شبها و حقیقت روزهایم شد ٬ دوری از تو حسرتی عمیق به قلبم آویخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهای دردناک داغ ستم پوشاند . دلتنگی برای کسی که فرصت اندکی برای خواستنش ٬ برای داشتنش...
-
قله ی خوشبختی!!!
جمعه 12 تیر 1388 20:38
تو چنگ ابرای بهار افتادم و در نمیام چشمامو سرزنش نکن.از پسشون بر نمیام پیر شدم تو این قفس.یه کم بهم نفس بده رحم و مروتت کجاست.جوونیامو پس بده فکر نمیکردم بذاری زارو زمین گیر بشم فکر نمیکردم که یه روز این جوری تحقیر بشم اون همه که دلم برات به اب و اتیش زده بود حتی اگه سنگ بودی.دلت به رحم اومده بود دلش نخواست و نمیخواد...
-
نامه ای به فرداها...
جمعه 12 تیر 1388 15:57
بیا که دوست دارمت !! بگذار که آسمان، آنگونه که هست در جذبه دو چشم تو، خود را بگسترد. بگذار تا ماه، حتی به زیر ابر، در این سیاه شب، آرامشی به قلب سپید تو آورد... شاید کمی که گذشت، شاید تبسم در چشم روزگار، شاید که مشق صبر، تکلیف روزگار، نچندان به کام ماست... بگذار زیر و بم این زمین سخت، با پای خسته تو، گفت و گو کند....
-
دلتنگی . . .
جمعه 12 تیر 1388 12:56
امشب حس غریبی دارم غربت نیامدنت همواره با من است همواره و همواره بهار و غربت و من کاش از من دور نبودی رویای آمدنت امید را در کالبد خسته ام می دمد! و وای به روزی که این رویای شیرین به کابوس بدل گردد آری !همیشه رویای آمدنت بودنت و یکی شدن با من خسته با من است رویائی که این جسم خسته را روحی دوباره می بخشد آه تو و این...
-
دل نوشته های من . . .
پنجشنبه 11 تیر 1388 22:00
بازم سلام! خوبین؟خب این دومین باره که میخوام براتون دل نوشته های خودمو بنویسم که در موضوع یادداشت من گنجانده میشه این دلنوشته ها! راستش وقت خوابه خواستم زود تر آپ کنم اما در گیر این وبلاگ شدم! هم دوباره قالبشو عوض کردم و هم اینکه یه فکرای دیگه زده سرم! احتمالا یه چتروم هم بزارم اینجا دور هم باشیم! خب امروز روز خیلی...
-
زندگی
پنجشنبه 11 تیر 1388 17:32
زندگی رسم خوشایندی است . زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ، پرشی دارد اندازه عشق . زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود. زندگی جذبه دستی است که می چیند . زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است . زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره . زندگی تجربه شب پره در تاریکی است . زندگی حس غریبی است که یک مرغ...
-
مجنون به لیلا می رسه
پنجشنبه 11 تیر 1388 17:31
مردم دیگه عاشقا رو هیچ جا با هم نمیکشن مجنون و لیلا رو میگن هرگز به هم نمیرسن همه به هم دروغ میگن آدما خیلی بد شدن آدما بی وفایی رو این روزا خوب بلد شدن اما من و تو میدونم همیشه با هم میمونیم من به تو ثابت میکنم ما میتونیم ما میتونیم قطره به دریا میرسه پاییز به یلدا میرسه به گوشه دنیا میرسه مجنون به لیلا می رسه مجنون...
-
سرابی بهاری
پنجشنبه 11 تیر 1388 17:29
-
من صبورم اما . . .
پنجشنبه 11 تیر 1388 17:25
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم . من صبورم اما . . . چقدر با همه ی عاشقیم محزونم ! و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم . من صبورم اما . . . بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را ، از شب متروک...
-
یادداشت من!
پنجشنبه 11 تیر 1388 17:04
سلام ! امیدوارم هرجا هستین خوب و خوش باشین! خب من آرمان ۱۹ ساله از ...! خب نمیدونم راستش از کجا شروع کنم! تا حالا هم تو ایران هم تو روسیه و ترکیه و آذربایجان تو خیلی سایت ها مدیریت داشتم و خودمون سایت دیگه ای داریم! اما بلاخره یعنی کلا تو جو نوشتن هستیم و خستگی! اما این وبلاگ یه حال عجیبی به من داده که تو هیچکدوم از...