سلام به همه دوستای گلم ...امیدوارم هرجا که هستین خوب و خوش باشین ...
ببخشین که یکم دیر کردم ...اولا میگفتم که هر روز آپ میکنم ..اما حقیقتش اینه اصلا اونقد سرم شلوغه که حتی یه بار هم نمیتونم به وبلاگم سر بزنم ....
خب ماه رمضون رو هم به همه شما ها تبریک میگم امیدوارم بتونیم این وظیفه رو به نحو احسن به انجام برسونیم ...
خب بازم دلتنگی ...
میگم این دلتنگی دست از سر ما بر نمیداره ها ...
همش دلتنگی همش دلتنگی ...تا کی دلتنگی؟ البته اگه به خاطر اونی باشه که هنوزم عاشقشی و تموم زندگیتو واسش فدا میکنی ارزش داره ... ارزشش حتی بیشتر از تموم سال هایی هستش که بدون عشق زندگی کردی ......
اما به هر حال باید تحمل کرد ...میگن انسان اگه میخواد به خواستش برسه باید تحمل کنه ... خیلی چیزارو به قیمت جونش بخره ...ترسی نداشته باشه ...پا پس نکشه ...پس چاره ای نیست جز اینکه تحمل کرد .... هم غم رو هم دوری رو هم درد رو هم مشکلاتی که سر راه هر دختر و پسری پیش میاد .....
دلتنگی ...
تقدیم به تو که امید منی . دلم تنگ شده برات دلم برات تنگ
شده.....اما من...من میتونم این دوری رو تحمل کنم... به فاصله
ها فکر نمیکنم ...... میدونی چرا؟؟ آخه... جای نگاهت رو نگاهم
مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام
کنم....رد احساست روی دلم جا مونده ... میتونم تپشهای قلبت
رو بشمارم...........چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف
میزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نیستی؟؟چطور
بگم با من نیستی؟؟آره!خودت میدونی....میدونی که همیشه با
منی....میدونی که تو،توی لحظه لحظه های من جاری
هستی....آخه...تو،توی قلب منی...آره!تو قلب من....برای
همینه که همیشه با منی...برای همینه که حتی یه لحظه هم
ازم دور نیستی...برای همینه که میتونم دوریت رو تحمل
کنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه...هر وقت حس میکنم
دیگه طاقت ندارم....دیگه نمیتونم تحمل کنم...دستامو میذارم رو
صورتم و یه نفس عمیق میکشم....دستامو که بو میکنم مست
میشم...مست از عطر ت. صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر
همهء اینها...به یه چیز میرسم.....به عشق و به تو.....آره...به
تو....اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...اونوقت تو رو نزدیکتر از
همیشه حس میکنم....اونوقت دیگه تنها نیستم حالا من این
تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم.. به این تنهایی دل
بستم...حالا میدونم که این تنهایی خالی نیست...پر از یاد
عشقه..
پر از اشکهای گرم عاشقونه...
وقتی نیستی نه هست هایم چونان که باید و نه باید هایم چونان که هست ..
برای گوشه ،گوشه جای خالی تو
در سینه ام یک گل سرخ کاشته ام
برای خاطر هر قطره اشکی که به خاطر تو
روی گونه ام میریزد قلبم را از مروارید یاد تو
انباشته خواهم کرد
ای نا مهربان من ...
من تو را از سپیده صبح گرفتم
و اکنون راز تو را در سینه ام پنهان نگه خواهم داشت
ولی تو چه تلخ و غم انگیز تنهایم گذاشتی
من یاد تو را در پاییزی که در راه است
به دست فراموشی خواهم سپرد
و ... تو با خود خواهی گفت
شاید تقدیر چنین می خواست
و من با خود میگویم
شاید این جدایی خزان عشقمان باشد.
عشقبازی به همین آسانی است...
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کار همواره باران با دشت
برف با قله کوه
رود با ریشه بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه ای با آهو
برکه ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما
عشقبازی به همین آسانی است...
شاعری با کلمات شیرین
دست آرام و نوازش بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دل آرام و تسلا
و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانی است...
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است...
هر که با پیش سلامی در اول صبح
هر که با پوزش و پیغامی با رهگذری
هر که با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده بر چهره در لحظه کار
عرضه سالم کالای ارزان به همه
لقمه نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در روز آخر
و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا
و رکوعی و سجودی با نیت شکر
عشقبازی به همین آسانی است...
سلام...
نمیدونم از چی بگم و چی بنویسم! نمیدونم! پر از اشکم پر از بغضم اما افسوس که رفته
کسی که تمام وجودم بود کسی که قول داده بود نره اما رفت!
قسم خورد به مرگ من که نره اما رفت بی آنکه مرگ من براش مهم باشه
آره رفت ! بذار آروم بمونه! راحت راحت!
با همه تلخی ها به پاش نشستم! با اینکه یه دنیا ازش ناراحت بودم و هستم اما هیچوقت حرف رفتن رو وسط نکشیدم! اما اون رفت
اشکالی نداره! اونقده غرور داشت کعه بتونه راحت ازم بگذره روم وایسه!
قرارمون این نبود تو بری من تنها بشم رنگ شب بشم جون به لب بشمقرار نبود!
قرار نبود از اون شب ها بگذری و تو جوابم بگی:هه
قرار نبود!
قرار بود به هر سختی به هر تلخی بمونیم! اگه من بدم تو بدی من خوبت کنم
آره تقصیر تو نیست مشکل از منه که نتونستم لایقت باشم اگه لایقت بودم کس دیگه رو دوس نمیداشتی حتی اگه ساده و بی منظور باشه!
منم میتونستم! اما نکردم!
چون عزیزم بودی عشقم و هستی
این اشکی که داره ازم میریزه بذار بریزه واست دیگه مهم نیست واست ایم مهمه که بری فقط بری
آره بذار یادت بمونه بذار یادت بمونه که هرجای که باشی هیشکی مثل من دوست نداره نداره
با هر کی باشی هیشکی مثل من قربون صدقت نمیره همه چیز از ته دلم بود عشق و نگاه و علاقه
اما چشمهای تو چه موقع درخواهند یافنت که نگاه زاده علاقه هست؟
باشه بگذر از من بگذر بمون آروم بمون راحت اما این شب همیشه تاریک نمیمونه و همیشه شب نمیمونه
اونقدا هم بی ارزش نیستم که روزی یادم نیفتی که روزی دلت هوامو نکنه!
نمیدونم دیگه چی بگم ....
برو خوبم بگذر! بگذر آروم بگذر.....
دوست داشتن و دست دادن معنی رفاقت نیست و قول دادن معنی موندن نیست....
هر کسی سهم خودش را طلبید
سهم هر کس که رسید
داغ تر از دل ما بود
ولی نوبت من که رسید
سهم من یخ زده بود!
سهم من چیست مگر؟
یک پاسخ
پاسخ یک حسرت!
سهم من کوچک بود
قد انگشتانم
عمق آن وسعت داشت
وسعتی تا ته دلتنگیها
شاید از وسعت آن بود
که بی پاسخ ماند
به کوچه نگاه کن
خیابان ،خالی از صدای قدمهای من
به ساعت بنگر
دقت ثانیه ها را میشماری؟؟!!!
گذر دقیقهها وپایان روز
شاید به گنگی یک شعر سپید
کوتاهتر از آخرین نفس
به پنچره نیمه باز خیره شو
کبوتر نامه رسان خبری آورده
خاطرهای تلخ از جدایی
خاطرهای به گنگی یک شعر سپید
کوتاهتر از آخرین نفس
به نیمه شب بگو به یاد آورد
آخرین شب عشق بازی را
لحظه کوتاه بوسیدن
لغزش قطره اشک من به روی گونه سرخات
یورش پنهانی دستم به سوی سینههای تو
فرشته ها را خبر کن که بنویسند
مستی آخر من از شراب لب شیرین تو بود
آخرین گناه من
شاید به گنگی یک شعر سپید
کوتاهتر از آخرین نفس
خدا را بگو....
من دیگر آزاد شدم
آخرین نفس را در سینه ی تو حبس کردم
بگو به دنبال من نیاید
من میروم به امید آتش بس
امیدی به گنگی یک شعر سپید
کوتاهتر از آخرین نفس
و به یاد آور مرگ مرا
پایان نامفهوم این رمان زنده بودن
...(سه نقطه)ادامه دارد
شاید به گنگی یک شعر سپید
کوتاهتر از آخرین نفس
سلام به دوستای گلم؟وای بلاخره اومدمااااخوبین؟ لابد هروقت سر میزدین عین متروکه میمونده وبلاگ من نه؟
خب چیکار کنیم! رفته بودم شمال! از رامسر گرفته تا لاهیجان و رشت و انزلی و هشتپر!!!
سرعت اینترنتشون افتضاح بود! میخواستیم گوگل رو باز کنیم 2 ساعت طول میکشید!!!
واسه همینم میزد تو ذوقم اصلا نمیتونستم بیام! بلاخره شرمنده!
خب از کجا بگم؟
بگذریم...................
بریم سر اصل مطلب!خب قول دادم که از این به بعد یه چیزایی رو هم اضافه کنم مثل نوشتن از خاطره هام!
خب من همیشه شعر و داستان های عاشقانه میذاشتم تا دوستایی که علاقه دارن بخونن! بد نبود!خوب پیش میرفت! اما از این به بعد هم خاطره و حرف دلمو هم مینویسم!
خب راستش الان خستم!اما میخوام یه چیزایی رو بنویسم!
اول از همه دوست دارم از حرف قلبم شروع کنم!
واسه کسی مینویسم که همه عمرم شد اما....!
خب هم ازش شکستم هم دلخورم هم ناراحت.. اما دوسش دارم خب اینو خودشم میدونه! با همه کارایی که کرده من حتی یه لحظه هم به عاشق بودنش شک نکردم اما....
اما حرف های نگفته من زیاده به قول رضا صادقی کم نیست!
خب من سعی کردم بعضی جاها گذشت داشته باشم بعضی موقع ها نه! ازش ناراحتم اما هنوز دوسش دارم!
خیلی چیزارو باید تحمل کرد! به خاطر خودتم نشده به خاظر عشق و خاطره هایی که داری باید ریخت تو دلت تحمل کرد!
خیلی دوسش دارم! خیلی! دلمم واسش یه ذره شده اما اون...
بگذریم فعلا کارای زیادی دارم!بمونه تا بعد
مواظب خودتون باشین!
تو که نیستی
شب تا صبح بیدارم از عشقت می بارم
بی خبر از حالم موندی مهربون یارم
دیگه بدجور دلگیرم دیگه از جونم سیرم
تو سکوتم توی بغضم بی تو دارم میمیرم
آره میدونم و می دونی بدجور دیوونم
به امیدی به نویدی دارم از تو می خونم
دیگه بسه دل خسته داره از غم می پوسه
جای خورشید توی چشمام دیگه سوسوی فانوسه
تو که نیستی آوارم از دنیا بیزارم
تو که نیستی بی ماهم تک و تنها توی راهم
تو که نیستی تاریکم به نبودن نزدیکم
تو که نیستی بی برگم بی روحم یک سنگم
تو که نیستی نه هوا هست نه نفس هست نه ترانه
تو که نیستی واسه بودن نمی مونه یه بهانه...!
یادم باشد که زنده ام!
خب! دوستان گلم سلام! امیدوارم هر جا که هستین خوب و خوش باشین! از این به بعد سعی میکنم مطالب خودمو بنویسم یعنی یه جورایی یه تغییراتی بدم! فردا میرم مسافرت! اما مطمئنا هرجا که باشم بازم منویسم یعنی دوباره آپ میکنم! حد اقل روزی یه آپ دارم! تا برگردم! هروقت برگشتم دیگه سعی میکنم حرف های دلمو بزنم! چون چنین سبکی بیشتر جواب میده!
دوستون دارم! فعلا خداحافظ!
دلم می خواد بنویسم :عشق من سلام...!
راستش هنوز یه تیکه از خجالتهای بچگیم مونده ..که نمی ذاره اون جوری که می خواهم باهات راحت باشم..!
می خوام اونو امشب بذارم کنار....و با خیال راحت باهات درد دل کنم...
پس عشق من سلام...
سلام بهونه قشنگ من واسه زندگی..!
ملکه نازنازی باغ قشنگ ارزو هام....
یکی یک دونه ...مرواریدم....
اخه من به کی بگم که هنوزم ..یه دم نمی تونم ازت دل بکنم..!
به کی بگم که تو هنوزم ..تو دلم جا خوش کردی...!
می خواستم برات شعر بنویسم...
اما برم سراغ کدوم شاعر ؟ شعر کی رو واست بنویسم..!؟
وقتی اسمونم تویی برم کدوم ستاره رو برات بچینم؟
راستی یادم رفت بپرسم خوبی..!؟
مگه قرار نبود تا اخر دنیا هر کسی با ستاره خودش باشه!!
قرار نبود کسی سختش باشه به اون یکی بگه دوستت دارم!!
قرار نبود عشق یکی دیگر ی رو اسیر و دیونه کنه!!
پس چرا هنوزم یه دم بی قرار تو بودن ....تنهام نمی ذاره!
روزا می گذرند...اما هیچ خبری نیست...و نیست..ونیست!
فدای مهربونی ها..!
چی می کنی با سرنوشت ؟!
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو برات نوشتم
گفتم واست نامه بدم نگی :" عجب بی وفایی این.."
میدونم که جواب نامه ام با خداست..
حال منم اگه بپرسی ...
روزگار می گذره...خوب یا بدش مهم نیست!
غصه نخور...!
تا تو بیایی حال منم همین جوره!
همیشگی ترین دیوونه !!!
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق وعشق ارمغان دلدادگیست واین سرنوشت سادگیست...!
من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر!
من
تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی، در
دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد!
من تو
را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های عاشقانه
این دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای کوچک،
برایش یک خاطره باشد!
او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن دلی که من برایش می میرم، سرد و بارانی است!
ای....
،ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد از هزار
بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد. همان طور
عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛
ولی آیا او از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر است؟آیا او بیشتر از من برای تو گریسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولی، تو در عین ناباوری، او را برگزیدی...
می دانم... من دیر رسیدم...خیلی دیر...خیلی...
یک
بار دیگر بگذار بی ادعا اقرار کنم که هر روز دلم برایت تنگ می شود.
روزهایی که تو را نمی بینم، به آرزوهای خفته ام می اندیشم، به فاصله بین
من و تو،...
هر روز به خود می گویم کاش شیشه عمر غرورم را شکسته بودم
کاش به تو می گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد...
در میان من وتو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی
این فاصله را بر داری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی ان را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من ارامش می بخشد
وتو چون مصرعی شعری زیبا
سطر بر جسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرابا وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
میتوانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
انچه را می بخشی...!
مهربان دیروز و بی وفای امروز ... !!!
ما کجا اشتباه کردیم ؟
آنجا که گذاشتم تا لرزش دستانم را ببینی ؟
آنجا که صــــدایم لـــــرزید وقتی صــدایت زدم ؟
یا در همان نگـــاه اول که غرق نگاه تــــــو شدم ؟!
چه آسان می توان با هم شکست ...
من با تــو شکستم و تــو با من .
حال این تکه پاره های من بی تــــو چه کنند ؟
حال من مانده ام و حرف های فرو خورده !
من مانده ام و یک دنیـــــــــــا حرف !
من مانده ام و یک عالــــم بغض !
شانه هایم می سوزد
دست هایم هنوز می طپد
پیشانی ام هنوز سرخ و گونه هایم برافروخته مانده
و لب های پاره پاره ام از درد می سوزد .
نماندی تا بمانی و افسانه شوی ...
و حال من مانده ام با نگاه تــــو که در پشت پلک هایم غوغایی به پا کرده ست .
خیلی سنگینم ...
دیگر نه در چشمان تــــو می توانم خود را خالی کنم و نه بر روی شانه هایت !
می خواهم حرف هایم را با چشمانت بگویم ...
چشـــــــمانی که مـــــرا ربود
خیــــــــــس کــــــــــــرد
در خود غــرق ساخت
« و بعد گوشه ای رها نمود »
گفته بودم نگذار بین « من » و « تــــو » یکی را انتخاب کنم .
خودت خوب می دانستی که « تــــو » را بر می گزینم .
مُشت آخر را بر خودم کوبیدم و ...
« شکســــــــتم »
لذت بارون...
لذت بو کشیدن خاک بارون خورده...
لذت قدم زدن دو تایی بدون چتر...
لذت پیاده راه رفتن توی خیابون ولی عصر...
لذت عبور از زیر درختای خم شده توی پیاده رو...
لذت خیس شدن٬وقتی آب از همه جونمون می چکه...
لذت گرفتن دستت توی جیب بارونی ات...
لذت نزدیک شدن به گرمای تنت...
لذت دویدن تا ته یک کوچه...
لذت پناه گرفتن زیر سر در یکی از خونه ها...
لذت نگاه کردن به تو٬وقتی آب از گونه هات میاد پایین...
لذت بی هوا بوسیدنت٬وقتی تسلیم من میشی...
لذت فشرده شدن دستم توی دستت...
لذت اولین بوسه...
میون این همه شلوغی٬میون این همه دستی که توی دست دیگه فشرده میشه...
میون این همه نگاه...
میون دویدن های زیر بارون تا ته کوچه...
تو نیستی..هیچ لذتی نیست...
اینجا بارون منو خیس نمی کنه...
بی تو من چیستم؟ابر اندوه
بی تو سرگردان تر از پژواکم
در کوه
گرد بادم در دشت
برگ پاییزی در پنجه باد
بی تو سرگردان تر
از نسیم سحرم
از نسیم سحر سرگردان
بی سر وبی سامان
بی تو اشکم ـ
دردم
آهم
آشیان برده از یاد
مرغ درمانده به شب گمراهم
بی تو خاکستر سردم خاموش
نتپد دیگر در سینه من دل با شوق
نه مرا بر لب بانگ شادی
نه خروش
بی تو دیو وحشت
هر زمان می دردم
بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد
واندر این دوره بیداد گری ها هردم
کاستن
کاهیدن
کاهش جانم
کم کم
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو
بی تو مردم مردم...........